×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

دیدم کلاه برای اون واجب تره

عشق و ازدواج


دیدم کلاه برای اون واجب تره  

"نوجوانی شهید ابراهیم امیرعباسی"

 مادر بهش گفت:ابراهیم،سرما اذیتت نمیکنه؟

گفت:نه مادر، هواخیلی سرد نیست. هواخیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهرکه برگشت، بدون کلاه بود!

گفتم:کلاهت کو؟

گفت:اگه بگم دعوام نمیکنی؟

گفتم:نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟

گفت:یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرماخورده بود؛ دیدم کلاه برای اون واجب تره.

همه ی مسیر را دویده بود

"نوجوانی شهیدعباس بابایی"

یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تامقصد، چندکیلو متری مانده بود. یکدفعه عباس گفت: "دایی نگه دار!"

متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر میرفت. عباس پیاده شد، ازپیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعدازسوار شدن پیرمرد، به من گفت:دایی جان،شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام. پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید؛ نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم،همه مسیررا دویده بود.

نمی خورم چون نمیدونم صاحبش راضی هست یا نه

"نوجوانی شهیدمسعودکریمی مجد"

  زیرسایه درخت مشغول بازی بودیم. یکی ازبچه ها، چشمش به سیب سرخی افتاد که توی جوی آب افتاده بود و داشت می گذشت. دست کردسیب رو برداشت و بین بچه ها تقسیم کرد. مسعود سهمش را نگرفت و گفت: "چون نمی دونم صاحبش راضی هست   یانه، نمی خورم" 

کجای اسلام گفته همه ی کار خانه را مادر انجام دهد؟

"نوجوانی شهیدمحمدمعماریان"

خیلی از کارهای خانه راکه بلد بود، خودش انجام میداد. وقتی هم مانع می شدیم، می گفت: "کجای اسلام آمده که همه کارهای منزل را باید مادر انجام بده؟!"

چندماهی رفت کلاس خیاطی؛ زود یادگرفت. باباشم براش یه چرخ خیاطی گرفت؛ لباس های مردانه می دوخت. کم کم مشتری هم پیدا کرده بود. درآمد هم داشت. پولش رو با مشورت و حساب شده خرج میکرد.

(ماهنامه امتداد،شماره34،ص33)


پنجشنبه 1 اردیبهشت 1390 - 6:19:50 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

731582 بازدید

39 بازدید امروز

214 بازدید دیروز

1178 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements