×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

معجزات و كراماتی از حضرت جوادالائمه(ع)

emamjavad

شهادت عصا بر امامت

قاضى یحیى بن اکثم که از دشمنان سرسخت اهل بیت و از گرفتاران در دام عجب علم و حریصان بر مقام و مال دنیا بود مى گوید:

روزى داخل شدم که قبر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم را زیارت کنم ، امام جواد علیه السلام را دیدم که با او راجع به مسائل گوناگونى مناظره کردم ، همه را پاسخ داد. به او گفتم : میخواهم چیزى از شما بپرسم ولى شرم دارم ، امام فرمود: من پاسخ آنرا بدون آنکه سؤ الت را بر زبان آورى مى گویم ، تو مى خواهى سؤ ال کنى ، امام کیست ؟

گفتم : آرى به خدا سوگند سؤ الم همین است .

فرمود: منم

گفتم : نشانه یى بر این مدعا دارى ؟

در این هنگام عصایى که در دست آن حضرت بود به سخن درآمد و گفت :

ان مؤلائى امام هذا الزمان و هو الحجة .

همانا مولاى من حجت خدا و امام این زمان است(1).

برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پاى من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از کنار ماءمون زندان عبور داد در حالیکه مرا مى دیدند، لیکن یاراى صحبت کردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا که براى همیشه نه دست ماءمون به تو برسد و نه دست تو به او

نجات همسایه

على جریر مى گوید: در نزد امام جواد علیه السلام نشسته بودم ، گوسفندى از خانه امام گم شده بود یکى از همسایگان را به اتهام دزدى کشان کشان به پیش آن حضرت آوردند، فرمود: واى بر شما از همسایه ما دست بردارید، گوسفند را او ندزدیده الان گوسفند در فلان خانه است بروید و گوسفند را بگیرید. رفتند گوسفند را در همان خانه یافتند و صاحب خانه را گرفته ، زدند و لباسش را پاره کردند، اما او گوسفند یاد مى کرد که گوسفند را ندزدیده است ، او را نزد امام آوردند. امام فرمود: واى بر شما بر این شخص ستم کرده اید، گوسفند خودش به خانه او وارد شده و او اطلاعى نداشته ، آنگاه امام علیه السلام آن مرد را به نزد فراخواندند و براى دلجویى و جبران خسارت لباسش مبلغى به او بخشیدند(2)

 

صله شاعر ولائى

جابربن یزید مى گوید: روزى به خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم و از حاجتم به او شکایت کردم .

فرمود: اى جابر در نزد ما درهمى نیست ، پس از فاصله کوتاهى کمیت (شاعر نامى اهل بیت ) وارد شد و به امام جواد علیه السلام عرض کرد فدایت شوم آیا اجازه مى فرمائید براى شما قصیده اى بخوانم ؟ امام على علیه السلام فرمودند بخوان . کمیت قصیده اش را براى امام علیه السلام خواند.

امام علیه السلام فرمود:

اى غلام از آن اتاق بدره اى (کیسه اى حاوى ده هزار درهم ) بیاور و به کمیت بده . غلام آورد و داد.

پس کمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده اى دیگر بخوانم ؟

امام علیه السلام فرمود: بخوان . پس او قصیده دیگرش را خواند.

و امام علیه السلام فرمود: اى غلام از آن اتاق بدره اى بیاور و به کمیت بده ، غلام آورد و به کمیت داد.

کمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده سوم را بخوانم ؟

امام علیه السلام فرمود: بخوان و او خواند.

امام علیه السلام به غلام دستور داد از آن اتاق بدره اى بیاور و به کمیت بده.

آنگاه کمیت گفت: به خدا سوگند براى خواسته دنیوى شما را مدح نکردم و براى این مدحم چیزى نمى خواهم ، مگر صله رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را و آن حقى که خداوند بر شما واجب کرد.

پس امام به کمیت دعا کرد و به غلام فرمود آن کیسه ها را به جایشان برگردان .

جابر مى گوید: من در دلم چیزى احساس کردم که امام به من فرمود در نزد من درهمى نیست و امر کرد به کمیت سى هزار درهم دادند امام فرمود:

اى جابر برخیز و داخل خانه شو، بلند شدم و به خانه داخل شدم ، ولى در در آن چیزى نیافتم و به سوى امام علیه السلام آمدم ، و آنگاه امام علیه السلام به من فرمود: اى جابر آنچه که ما از شما مخفى مى کنیم بیشتر از آن چیزى است که بر شما آشکار مى سازیم . سپس دستم را گرفت مرا به خانه داخل کرد، پس از آن به پایش زد انبوهى از طلا پیدا شد(6) فرمود: این جابر به این نگاه کن و به احدى مگر از افراد موثق از برادران دینى خود خبر مده ؛ همانا خداوند ما را بر آنچه اراده کنیم قادر ساخته است. (7)

 

شفاى چشم

محمدبن میمون مى گوید: من در مکه همره امام رضا علیه السلام بودم به حضرت عرض کردم : من مى خواهم به مدینه بروم ، نامه اى بنویس به ابى جعفر علیه السلام ببرم امام رضا علیه السلام تبسم فرمود و نامه اى نوشت .

به مدینه رفتم و چشمهایم درد داشت (و درست نمى دید) به خانه امام رفتم نامه را دادم موفق � غلام امام � گفت سرنامه را بگشا و بازکن و در پیش روى امام بگیر (چنان کردم ) سپس حضرت جواد علیه السلام به من فرمود: اى محمد حال چشمت چطور است؟

عرض کردم یا ابن رسول الله بیمار است و نور چشمم رفته همانطور که مشاهده مى فرمائید.

آنگاه دستش را دراز کرد و بر چشم من کشید بینائیم برگشت همانند سالمترین وضعیتى که بود شده بودم ، سپس دستها و پاهاى حضرت را بوسیدم و برگشتم در حالیکه بینا شده بودم و حضرت جواد علیه السلام در این زمان کمتر از سه سال داشت.(8)

 

پى‏نوشتها:

1- فرازهایى از زیارت امام محمد تقى � مفاتیح الجنان ص 880,

2- شجاع الدین ابراهیمى .

3- اثبات الوصیه ، مسعودى ص 210 � عیون المعجزات � اصول کافى ج 1 ص 320 � ارشاد ص ‍ 318,

4- اثبات الوصیه ، ص 210,

5- مناقب ابن شهرآشوب � ج 4، ص 377

6- تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209

7- ارشاد مفید ص 316,

8- دلائل الامامه ص 209

یکشنبه 22 خرداد 1390 - 11:41:22 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 23 خرداد 1390   7:25:57 PM

سلام عموجون.مرسی ازمطالبتون.من به وبلاگتون سرمیزنم اماوقت نمیکنم براتون پیام بدم من پیامهموبخونم برام ایمیل بزنین بی زحمت.دارم میرم اعتکاف امتحانامم هست دعام کنین موفق باشم.عیدی شمارام گرفتم.مرسی عیدی قشنگی بود.التماس دعا

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

731592 بازدید

49 بازدید امروز

214 بازدید دیروز

1188 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements