×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

شما فکر کردید صاحب ندارید ؟

دیرم شده بود . منتظر تاکسی بودم . همیشه تاکسی بود اما اون روز هر چی ایستادم بی فایده بود . مجبور شدم پیاده برم . خیلی دلم گرفته بود . هم بخاطر ایام فاطمیه ، هم یه مشکلی برام پیش اومده بود ، که منو داشت از پا در میاورد .  سراسیمه وارد کلاس شدم . کلاس شروع شده بود ! استاد چند لحظه سکوت کردند تا من بشینم ، همه صندلیها پر بود به ناچار ردیف اول یه صندلی خالی بود نشستم ، اما خیلی سختم بود ، چند دقیقه ای از کلاس گذشت . استاد گفت : میخوام بحث رو عوض کنم !


 

و شروع کردند به تعریف : " یه روز علامه طباطبایی قبل از نوشتن کتاب تفسیر المیزان ( ایامی که در تهران زندگی میکردند ) تو کلاس مشغول تدریس بودند که یکی از دوستان آمدند و گفتند : آقا ! صاحبخونه وسایل شما رو ریخته تو کوچه ( آخه یکی دو ماهی بود که کرایه خونه نداده بودند و حقوق طلبگی کفاف نمیکرد ) . با هم را افتادند سمت خونه ؛ وقتی رسیدند سر کوچه و دیدند خانم و بچه ها با وسایل تو کوچه هستند ، یه لبخند زدند و گفتند : هه ! خدا هم فکر کرده ما آدمیم ! میخواد امتحانمون کنه ! "


 

من که خودم منتظر یه تلنگر بودم اشکام همینطور جاری شد بدون اینکه صدام در بیاد ، حتی جرأت نمیکردم دستم رو به سمت چشمام ببرم اشکام رو پاک کنم ، همین طور سرم پایین بود . استاد چند دقیقه سکوت کرد . بعد شروع کرد به خوندن دعای فرج و بعضی از همکلاسیها شروع کردند به گریه ! بعد از اتمام دعای فرج سرم رو آروم آوردم بالا ! دیدم استاد داره نگام میکنه ! یه لبخند معنی داری زد و گفت : فکر کردید شما صاحب ندارید ؟! دیگه تا آخر کلاس خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم . آخه ایشون انگار فهمیده بودن من کم آوردم .


 

واقعاً ما خیلی وقتها یادمون میره صاحب داریم

شنبه 2 بهمن 1389 - 7:11:43 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

731323 بازدید

143 بازدید امروز

115 بازدید دیروز

1023 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements