×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

روايت از خاطرات اسارت

چهار روايت از خاطرات اسارت
 
برادر طباطبايي مي گفت : � چندين ماه قبل از شروع جنگ بود . شهيد چمران كه آن موقع وزير دفاع بود از پايگاه ما ديداري به عمل آورد و در ضمن سخنراني گفت : اخيرا نيروهاي رژيم بعث عراق در مرزهاي كشورمان دست به ماجراجويي مي زنند لذا نياز است عده اي از برادران به طور داوطلب جهت دفاع از آب و خاك و ناموس ميهن اسلاميمان براي يك ماموريت شش ماهه به مرز اعزام شوند.
من جزو داوطلبين بودم . بعد از انجام يك ماموريت سنگين در روزهاي آخر به هنگام يك درگيري شديد اسير شدم . اگر چه ما افراد معدودي بوديم ولي در مقابل يك گردان كماندويي دشمن مقاومت جانانه اي كرديم و دهها نفر از عراقيها را به خاك و خون كشيديم .هر چند كه در لحظه آخر تعدادمان از پنج نفر تجاوز نمي كرد.
با اين حال از جنگ تن به تن ابا نداشتيم تا اين كه بعد از يك درگيري شديد و در ميان انبوهي از گلوله و دود و آتش و جراحت اسير شديم . من تنها � بي سيم � خود را منهدم كردم و كد آن را نيز بلعيدم .
عراقيها وقتي كه دست و پاي ما را بستند سراسيمه مي گفتند : بقيه كجايند ما اظهار بي اطلاعي مي كرديم و آنها هاج و واج مانده بودند كه چگونه يك جمعيت پنج شش نفري چنين مقاومتي كرده اند و به قول خودشان احتمال يك گردان نيرو را مي دادند. وقتي � بي سيم � را خراب ديدند دنبال � بي سيم چي � و كدهاي آن مي گشتند كه همگي تنها برادر شهيدمان را معرفي كرديم ولي چون در دست او چيزي نيافتند فهميدند كه يكي از ما كد را بلعيده است . لذا فرماندهشان گفت : اگر بي سيم چي را بشناسم شكمش را پاره مي كنم . درست سه ماه بعد از آن تاريخ حمله و تجاوز رسمي عراق به كشورمان شروع شد و ما در اين مدت در زندان � كركوك � به سر مي برديم . بعدها ما را به بغداد بردند. يك روز در وزارت دفاع مرا بازجويي مي كردند. افسر عراقي چند نوع بي سيم داخل اتاق نهاده بود و به من گفت : با اين دستگاهها آشنايي يا نه گفتم : � يعني ما اين همه عقب مانده ايم كه ندانيم اينها چيه � افسر كه به نظر مي رسيد قند در دلش آب مي شود با خوشحالي گفت : � خوب چيه � گفتم : � معلومه باتري تراكتوره . � به سان اربابان خود چند فحش و دشنام از دهان بيرون ريخت و با عصبانيت گفت : � اينها باتري تراكتوره ! � من با خونسردي گفتم : � فكر مي كني نمي دانم برادرم تراكتور روماني داره و اينارو زياد ديده ام . �
طباطبايي كسي است كه مدت زيادي از اسارت خود را در سلولهاي بغداد سپري كرده و انواع شكنجه هاي جسمي و روحي را به جان خريده است . در طول اسارت خبر ناگواري از خانواده اش بر دوشش سنگيني مي كرد و داغ شهادت دو برادر را ديده بود. اينك سرفراز به آغوش ميهن پاك اسلامي بازگشته است
یکشنبه 10 بهمن 1389 - 11:48:57 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

731041 بازدید

225 بازدید امروز

307 بازدید دیروز

950 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements