×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

بنده فراموشکار

...
من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد . می توانست ، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد . هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت . هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد .
اما من ! هرگز حرف خدا را باور نکردم ، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم . چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز ، تا صدای خدا را نشنوم . من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود .

می خواستم کاخ آرزو هایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد . به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم . من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم . اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریـم نکرد . دانستم که نابودی ام حتمی است . با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی ، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم . خدایا ! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست . در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت . نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد . از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم ؟
.
.
.
خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم ...

گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم . سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم . اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد . از درون خوشحال نبودم . نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم . از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزو های زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم . با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی درخواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم . پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه وجودش را کاملاً فراموش کردم . در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم . عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند . اما عده ای دیگر که جز سنگ های طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند . در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند . همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم . آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم . هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم . من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم . قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود . گفتم : خدایا ! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند . انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم .
خدا گفت : تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی . از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند .

گفتم : مرا ببخش . من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم . اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم . دیگر تو را فراموش نخواهم کرد . خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگند هایم را باور کرد . نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا ، تنبیه کرد .
گفتم : خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم ؟

خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم

گفتم : چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم ؟
گفت : اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود . آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی . چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم . بدان که من عشق مطلق ، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم . اگر عشقم را بپذیری می شوی نور ، آرامش و بی نیاز از هر چیز ...

دوشنبه 6 دی 1389 - 2:06:43 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

732504 بازدید

186 بازدید امروز

250 بازدید دیروز

1175 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements