×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

دیدی عاقبت شهید شدم

 

 

به یاد شهید بسیجی سید حسن کاظمینی


وقتی قرار شد نمایشنامه‌ای بازی کنیم که داستان آن در جبهه اتفاق می‌افتاد و در آن یکی از رزمنده‌ها به شهادت می‌رسید �سید مصطفی حبیب پور� مانده بود که نقش شهید را به چه کسی بسپارد. چند تست زدیم تا آنکه قرعه به نام کسی جز سید حسن افتاد و همین کافی بود که سگرمه هایش درهم بروند که یعنی ناراحت شده است. اما چیزی نگفت و تمرین آن روز شروع شد.

سید حسن پس از تمرین به سراغ سید مصطفی رفت و با اصرار از او خواست که نقش شهید را بازی کند. درخواستی که پذیرفته نشد و در پاسخ او سید مصطفی او را در آغوش کشید و گفت : نارحت نباش. انشاا.... نمایشنامه‌ای دیگر.

این جمله پرمهر اما مرهم آن زخم نمی‌شد و روح متلاطم سید حسن را آرام نمی‌کرد. از آن رو بود که نقش بسیجی مجروح را با بی میلی اجرا می‌کرد و در چند روز تمرین به کسی که نقش شهید را داشت می‌گفت: خوش به حالت که شهید می‌شوی.

تمرین‌ها ادامه داشت که ناگهان خبر رسید عملیاتی در پیش است یعنی �ای لشکر صاحب زمان - آماده باش آماده باش� و ما که آماده بودیم سناریو را زمین گذاشتیم و به منطقه سفر کردیم. تمام عوامل نمایشنامه اسلحه به دوش گرفتند و راهی شدند تا خدا چه بخواهد.

سید حسن و سید مصطفی در گردان تخریب بودند.


شب عملیات والفجر 8 که به ساحل اروند و در نزدیکی فاو رسیدیم سید مصطفی را دیدم که در حال خنثی سازی فوگازهای آتش زا بود و هشت پرها و سیم خاردارهای مسیر بچه‌ها را کنار می‌زد.


در زیر نور منورها چهره اش می‌درخشید. پرسیدم: بچه‌ها خوبند؟سید حسن چی؟


گفت: همه خوبند. سیدحسن هم همین نزدیکی هستند.


پس از آن دستم را گرفت و از آب بالا کشید و گفت: زودتر به جلو بروید. بچه‌های غواص خط را شکسته‌اند.

چند روز پس از عملیات از او پرسیدم: سید حسن کجا شهید شد؟


اشک در چشمانش نشست و گفت: آن شب که در ساحل اروند حال او را از من پرسیدی چند قدم انطرف تر افتاده بود ولی نمی‌خواستم به تو بگویم.

سپس آهی کشید و گفت: یادت هست چقدر دوست داشت نقش شهید را بازی کند. کویی می‌دانست که عاقبت شهید می‌شود.

غبطه تاسف آمیز سید مصطفی به شهادت سید حسن زیاد طول نکشید و آنها دوسال بعد با هم دیدار کردند و همدیگر را در آغوش کشیدند.
شاید در آنجا سید حسن به سید مصطفی گفت: دیدی آخرش شهید شدم ؟!

ای كه از باغ های سرخ شهادت میایی
و بوی گل های نو شكفته ان دیار را در
پیرهن داری
ای كه قافله سالار كاروان اسیرانی
مارا نیز در پی این قافله
با خود ببر
 

سه شنبه 30 فروردین 1390 - 6:25:52 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

732309 بازدید

241 بازدید امروز

145 بازدید دیروز

1129 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements