×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

معجزه ي به دنيا آمدن سردار شهيد همت

 
شهید همت
 
 
 
جاده ، طولاني و ناهموار بود. تا چشم کار مي‏کرد ، بيابان بود و جاده‏اي که انگار انتها نداشت. اتوبوس کهنه و فرسوده، زوزه ‏کشان پيچ‏ و خم جاده را طي مي‏کرد. هوا گرم و دم کرده بود. گاهي گرد و خاک جاده در داخل ماشين مي ‏پيچيد و پيرمردها و پيرزن‏ها به سرفه مي‏افتادند. اتوبوس دائم داخل چاله‏هاي جاده مي‏افتاد و چرت مسافرها را پاره مي‏کرد .
مداحي کربلا عاشورا ني نوا نينوا محرم حسين ياحسين شهادت

 اما در چهره مسافرها اثري از کوفتگي و خستگي راه ديده نمي‏شد. انتظاري خوش آيند در چهره تک تک مسافرها موج مي ‏زد. اگر اين راه طولاني روزها و شب‏ هاي زيادي هم طول مي‏کشيد، باز هم چشمان مسافرها مشتاقانه دور دست جاده را مي‏کاويد. اتوبوس به سمت کربلا مي‏رفت. همه مسافرها ي زائر مرقد مقدس امام حسين (عليه ‏السلام)، ايراني بودند. بيش از يک شبانه ‏روز بود که اتوبوس، آرام و با حوصله، مسير ناهمواري را طي مي‏ کرد. ديگر راهي تا مقصد نما نده بود.

مرد و زني دور از نگا ه ‏هاي دلسوزانه مسافرها يي که زيرچشمي آنها را زير نظر داشتند، با هم حرف مي‏ زدند. درد در چهره زن موج مي ‏زد و مرد سعي مي‏ کرد او را آرام کند؛ اما حال زن لحظه به لحظه بد تر مي‏شد. زن، باردار بود. خستگي راه و ناهمواري جاده و هواي گرم و دم کرده داخل ماشين، حالش را دگرگون کرده بود. اما در آن موقعيت، کسي کاري از دستش بر نمي‏آمد.

پيش از غروب آفتاب، اتوبوس بالاخره به نزديکي دروازه کربلا رسيد. چشمان زن سياهي مي ‏رفت و همسرش سخت ‏نگران و مضطرب بود. با رسيدن به مقصد ، مرد با عجله  در يکي از محله ‏هاي اطراف حرم خانه ‏اي اجاره کرد و زن در آنجا بستري شد؛ اما مدام درد بود و پريشاني و افسردگي.

اتوبوس به سمت کربلا مي‏رفت. همه مسافرها ي زائر مرقد مقدس امام حسين (عليه ‏السلام)، ايراني بودند. بيش از يک شبانه ‏روز بود که اتوبوس، آرام و با حوصله، مسير ناهمواري را طي مي‏ کرد.

مدتي گذشت. حال زن بدتر شد. مرد با اصرار او را به دکتر برد. دکتر بعد از معاينه، سري تکان داد و گفت: � متاسفم! به احتمال زياد بچه شما در شکم مادر مرده است. علت آن هم بدي راه و تکان خوردن زياد ماشين بوده است.�

دکتر مقداري قرص و آمپول داد و آنها با نااميدي به خانه برگشتند. ضعف و کسالت به اوج رسيده بود. صحبت‏هاي دکتر هر دو را پريشان خاطر کرده بود. زن به فکر حرف‏هايي بود که اطرافيانش قبل از سفر به او زده بودند و مانع از آمدنش شده بودند؛ اما او عاشقانه همه خطرها را به جان خريده بود.

تعزيه شبيه خواني گروه دامغان کربلا عاشورامام حسين محرم

 مرد، همسرش را دلداري داد. زن به گريه افتاد. گريه کرد و کمي سبک شد. شب جمعه بود. زن، مردش را صدا زد و گفت: � علي اکبر! دلم عجيب هواي حرم آقا اباعبدالله را کرده است.�

- با اين حالت چه طوري مي ‏خواهي به حرم بروي؟

- مي ‏خواهم بروم.

- مي‏ ترسم حالت‏ بدتر شود.

زن به گريه افتاد و گفت: �هزار فرسنگ راه آمده‏ام، اين همه سختي کشيده‏ام تا به اينجا رسيده‏ام، حالا اگر قرار باشد بچه ‏ام را از دست بدهم، مردن و زنده بودنم چه اهميتي دارد.�

مرد، ماشيني کرايه کرد و همسرش را با هر سختي بود، به حرم رساند. زن با دلي شکسته و محزون، مرقد سيدالشهدا (عليه‏السلام) را زيارت کرد؛ به ضريح چنگ زد؛ اشک ريخت و با آقا ابا عبدالله (عليه‏السلام) راز و نياز کرد. در گوشه‏اي نشست. دعا خواند و آقا را صدا زد.

- آقا جان! به خدا من از مردن نمي‏ ترسم. فقط نگران اين بچه هستم. اگر بلايي به سرش بيايد، من نمي‏دانم جواب خدا را چه بدهم. قبل از آمدن به اين سفر، همه گفتند که نيايم. گفتند که راه سخت است. گفتند که براي بچه ضرر دارد. گفتند که ممکن است بلايي سر خودت و بچه‏ ات بيايد؛ اما من به خاطر زيارت شما، رنج راه را به جان خريدم و آمدم. حالا مي‏ترسم. نکند بلايي سربچه آمده باشد. من شفاي بچه‏ ام را از شما مي‏خواهم. با دوا و دکتر کاري ندارم...�

مدتي بعد از بازگشت آنها به ايران، در روز دوازدهم فروردين سال 1333بچه در شهر قمشه، به دنيا آمد. نامش را محمد ابراهيم گذاشتند. او پسري زيبا، آرام و معصوم بود که قبل از به دنيا آمدن، کربلا را زيارت کرده بود!

کم‏ کم چشمان اشک آلود زن پرخواب شد. پلک‏ هايش روي هم افتاد و به خواب رفت. در خواب، بانوي بلند بالا و باوقاري را ديد که لباس عربي زيبايي به تن داشت. چهره‏اش نوراني و پاکيزه بود و در حالي که نوزادي را در دستانش گرفته بود، به سوي زن آمد. نوزاد را آرام به زن داد و فرمود: � بيا بچه ‏ات را بگير!�

زن، بچه را گرفت. همه وجودش سرشار از شادي و نور شد. لحظاتي بعد، از خواب پريد. دست‏هايش هنوز به آسمان بلند بود. حالت عجيبي داشت. انگار تمام آن همه غم و اندوه و درد، يکباره از او دور شده بود. زن، ماجراي خويش را براي همسرش تعريف کرد.

محل دفن شهداي کربلا

آن شب، آنها مسير برگشت به خانه را پياده طي کردند. احساس سلامتي و تندرستي وجود زن را انباشته بود. قلبش گواهي مي ‏داد که فرزند ش صحيح و سالم است. روز بعد، آنها دوباره پيش دکتر رفتند. دکتر بعد از معاينه، متعجب و شگفت زده گفت: �خداي بزرگ! بچه زنده است. اين يک معجزه است!�

مدتي بعد از بازگشت آنها به ايران، در روز دوازدهم فروردين سال 1333بچه در شهر قمشه، به دنيا آمد. نامش را محمد ابراهيم گذاشتند. او پسري زيبا، آرام و معصوم بود که قبل از به دنيا آمدن، کربلا را زيارت کرده بود! محمد ابراهيم همت، سومين چراغ خانه ‏شان بود

 
 
 
 
 منبع :

بر گرفته از کتاب شهيد همت

 
چهارشنبه 15 دی 1389 - 1:58:57 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

732694 بازدید

19 بازدید امروز

357 بازدید دیروز

1151 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements