مردی راه گم کرده و از کاروان خوشبختی به دور مانده، روزی نزد پیری دل آگاه رفت. دید
پیر روشندل، لب به خنده گشود و گفت: پیش از تو شیطان نزد من آمده بود و از
مالک دینارٰ را گفت ای عزیز من ندانم حال خود چونی تو نیز
گفت بر خوان خدا نان میخورم پس همه فرمان شیطان میبرم
مالک دینار گفت ای نیک مرد کم چو تو شیطان کسی را صیدکرد
دینت از ره بردو لاحولیت نیست از مسلمانی بجز قولیت نیست
ای ز غفلت غرقه ی دریای آز می ندانی کز چه میمانی تو باز
هر دو عالم در لباس تعزیت اشک میبارند و تو در معصیت
حب دنیا ذوق ایمانت ببرد آرزوی این و آن جانت ببرد
گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی
تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!
فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد
خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم
734749 بازدید
67 بازدید امروز
413 بازدید دیروز
2431 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian