چشم باز كرد، خودش را روي تخت بيمارستان ديد همه چيز سفيد و تميز بود.بدنش كرخت بود و چشمانش هنوز خوب نميديد.فكري شد كه شهيد شده و حالا در بهشت است و هنوز هنوز حالش سر جا نيامده تا بلند شود و تو دارو درخت ها شلنگ تخته بزند و ميوه هاي بهشتي بلمباند و تو قصر هاي طلا و زمردين منزل كند.
پرستاري كه به اتاق آمده بود متوجه او شد .آمد بالاسرش سرنگ در دست راستش بود.مجروح با دين پرستار اول چشم تنگ كرد و بعد با صداي خفه گفت:"تو حوري هستي؟"
پرستار كه خوش به حالش شده بود خيلي زيباس و هم احتمال مي داد كه طرف موجيست و به حال خودش نيست ريز خنده اي كرد و گفت:"بله من حوري ام!" مجروح با تعجب گفت:"پس چرا انقدر زشتى؟؟" پرستار ترش كردو سوزن را بي هوا در دست مجروح فرو كرد و نعره جانانه مجروح در بيمارستان پيچيد
گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی
تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!
فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد
خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم
735328 بازدید
240 بازدید امروز
406 بازدید دیروز
2653 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian